کد مطلب:29761 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:93
گفت:بهترینِ مردم. ما هشت نفر بودیم كه در جریان یك دزدی، دستگیر شدیم. ما را نزد علی بن ابی طالب علیه السلام بردند و ما به دزدی اقرار كردیم. [ علی علیه السلام] از ما پرسید:«آیا می دانستید كه این كار، حرام است؟» گفتیم:آری. پس دستور داد انگشتان ما را از محلّ بندها بریدند و انگشت شصت را رها نمودند. آن گاه، دستور داد ما را در خانه ای محبوس ساختند. در آن جا به ما روغن و عسل می خوراندند تا آن كه دستمان خوب شد. سپس دستور داد ما را آزاد كردند و بهترین لباس را به ما پوشاند و به ما گفت:«اگر توبه كنید و خودتان را اصلاح نمایید، برای شما سودمندتر است و خداوند، در بهشت، شما را به دست هایتان ملحق خواهد كرد؛ و اگر خودتان را اصلاح نكنید، خداوند، در جهنّم، شما را به دست هایتان ملحق خواهد كرد».[1]. 5781. أنساب الأشراف - به نقل از مِقدام -:در نزد مُغَیرة بن عبد اللَّه بن ابی عقیل، مردی دست بریده را دیدم و به وی گفتم:چه كسی دستت را بریده است؟ گفت:كسی كه خدا او را مورد رحمت قرار داده و از او درگذشته است، علی بن ابی طالب. پرسیدم:آیا به تو ستم روا داشته است؟ گفت:نه؛ به خدا سوگند كه به من ستم نكرده است.[2]. 5782. الخرائج و الجرائح:سیاه پوستی نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! من دزدی كرده ام. مرا پاك گردان. [ علی علیه السلام، ] در حالی كه رویش را از او بر می گرداند، گفت:«شاید از جای بدون حِفاظ، دزدیده ای». گفت:ای امیر مؤمنان! من از جای با حفاظ دزدیدم. مرا پاك كن. [ علی علیه السلام، ] باز در حالی كه رویش را بر می گرداند، گفت:«شاید به مقدار حدّ نصاب، دزدی نكرده ای». گفت:ای امیر مؤمنان! به حدّ نصاب دزدیده ام. وقتی [ مرد سیاه پوستْ] سه بار اقرار كرد، امیر مؤمنان، دستش را برید و وی قسمت بریده را برداشت و رفت و در راه می گفت:امیر مؤمنان، پیشوای پرهیزگاران، رهبر سپیدرویان، نگهدارنده دین و سَرور اوصیا، دستم را برید، و همچنان، آن حضرت را مدح می گفت. حسن و حسین علیهما السلام وی را در راه دیدند و سخنش را شنیدند. نزد پدرشان آمدند و گفتند:سیاه پوستی را دیدیم كه در راه، مدح تو را می گفت. امیر مؤمنان، كسی را در پی اش فرستاد تا او را برگردانند. [ علی علیه السلام] به مرد سیاه پوست گفت:«من دستت را بریده ام؛ تو مدحم می كنی؟!». گفت:ای امیر مؤمنان! تو مرا پاك ساختی، و مهر تو، با گوشت و خون و استخوانم در آمیخته است. اگر مرا قطعه قطعه كنی، مهرت از دلم بیرون نمی رود. [ علی علیه السلام] برای او دعا كرد و قسمت بریده را در جای خود گذاشت، كه پیوند خورد و مثل سابقش گشت.[3].
5780. الكافی - به نقل از حارث بن حصیره -:گذرم به سیاه پوستی افتاد كه در مدینه آب می داد و دستش قطع بود. پرسیدم:چه كسی دستت را بریده است؟